سال نو مبارک
سال نو بر ساحت مقدس حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و تمامی مسلمانان مبارک باد.

با یاد خدا آمده است سال نود / باید که جهاد اقتصادی بشود
با وحدت مسلمین و یاری خدا / آمریکا و صهیونیسم از بین برود
سال نو بر ساحت مقدس حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و تمامی مسلمانان مبارک باد.
با یاد خدا آمده است سال نود / باید که جهاد اقتصادی بشود
با وحدت مسلمین و یاری خدا / آمریکا و صهیونیسم از بین برود
ولادت با سعادت حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) بر ساحت مقدس حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و پیروان و دوستداران حضرتش تبریک و تهنیت باد.
ـ بس کن! از سر شب هرچه گفتی، هیچ نگفتم، منتظر شدم تا خسته شوی و زبان به دهان بگیری. زن، دستش را از زیر چانه اش برداشت. چارقدش را روی سرش محکم کرد و پاهایش را به طرف دیوار دراز نمود. ـ چگونه می توانم حرفی را که چیزی جز حقّ نیست، بر زبان نیاورم؟! مرد، دستهایش را زیر سرش قلاّب کرد و روی حصیر دراز کشید و پلکهایش را روی هم گذاشت... از زمانی که از قصر متوکّل بیرون آمده، تمام وقتش را صرف باغ وحش کرده بود. دستوری تازه به «نحریر» رسیده بود؛ متوکّل یکی از افراد زندانی را که با او دشمنی سرسختی داشت، به دست وی سپرده بود تا فردا او را میان حیوانات درّنده باغ وحش انداخته و برای همیشه خیال خلیفه عبّاسی را راحت کند. وجود این زندانی، آرامش روحی متوکّل را به کلّی گرفته بود. با اتمام این کار، پاداش هنگفتی انتظارش را می کشید. چشمانش را باز کرد. زن هنوز داشت حرف می زد. ـ تو را به حقّ خدایی که می پرستیش! ابومحمّد، مردی نیست که تو بخواهی از میان ببری. او، مرد شریفی است، از اولاد رسول اللّه است. شرم کن نحریر! از رسول اللّه شرم کن؛ به خاطر پاداشی ناچیز، دین و ایمانت را نفروش. فردای قیامت، جواب رسول خدا را چه می دهی؟ بگذار متوکّل هرکاری که می خواهد، بکند؛ تو کاری با او نداشته باش. آرامش را، از زندگیمان نگیر... حوصله اش از حرفهای زن سر رفته بود، فریاد بلندی زد: ـ دستور، دستوره؛ من نمی تونم روی حرفای مافوقم حرفی بزنم! این اتّفاق باید بیفته. فردا هنگام طلوع آفتاب، باید ابومحمّد را میان حیوانات درّنده بیاندازم؛ شاید هم سرنوشت مولایت چنین بوده باشد! شلیک خنده اش توی سر زن پیچید. به تندی از جا بلند شد و جلوی شوهرش به زانو افتاد. بدنش لرزید و قطرات اشک بر گونه هایش غلطید. ـ تو چنین کاری را نخواهی کرد، تو با فرزند رسول اللّه... هق هق گریه، اجازه صحبت به زن را نداد. مرد، گوشه ای از لحاف پشمی را روی صورتش کشید: ـ بگذار امشب را به آسودگی بگذرانم؛ با حرفهای تو شاید فردا، خدا آسودگیم را از من بگیرد. بلند شو، بلند شو که دیگر حوصله ام را سر بردی. زن، دستهایش را روی سرش گذاشت، احساس کرد تمامی تیرگی های دنیا جلوی چشمانش تصویر گرفته، خواست باردیگر التماس بکند و چیزی بگوید؛ بغض، در گلویش ماند. از وقتی که شوهرش، امام حسن علیه السلام را به خانه آورده بود، از سر شب تمامی لحظاتش به اشک و التماس سپری شده بود. دست روی زمین گذاشت و از جا بلند شد. قدمی از مرد دور نشده بود که صدای خُرّوپفش را شنید. سربرگرداند و دوباره نگاهش کرد. احساس تنفّر، تمامی وجودش را فراگرفت. بغض، گلویش را می سوزاند. چقدر دلش می خواست فریاد می کشید و بلند بلند می گریست! مجبور به آرام گریه کردن بود. بغضش را فرو خورد و بی صدا گریست! * * * هوای دم کرده و خفه آلود اتاق، کلافه اش کرده بود. بیرون آمد. به اتاقی که ابومحمّد حسن بن علی علیهماالسلام در آن زندانی شده بود، نگاهی انداخت. حلقه های اشک، جلوی دیدگانش را گرفت. هرگز فکر نمی کرد روزی برسد که آقا و مولایش در خانه او به عنوان یک زندانی حضور پیدا کند! قلبش بی تاب بر در و دیوار سینه اش می کوبید. پاورچین پاورچین قدم برداشت. جلوی درب اتاقی که امام در آن حبس شده بود، ایستاد. صدای آرام و دل نوازی از درون اتاق به گوش می رسید. همانجا به دیوار کاهگلی خانه تکیه داد و بر زمین نشست. نگاه به آسمان دوخت. سوز سردی در بدنش پیچید. لرزه به اندامش افتاد. احساس کرد توجّه ستاره ها همه به خانه اوست. نزدیکی خاصّی را به آسمان احساس می کرد. امام و مولایش چه زیبا راز و نیاز می کرد و می گریست! دل زن لرزید. دلش می خواست در چوبی را بشکنه و جلوی پای مولایش زانو بزند. دستانش را روی صورتش گذاشت. شانه هایش لرزید. آرام آرام گریه کرد تا «نحریر» متوجّه آن نشود. درباره ابومحمّد بارها شنیده بود. همیشه از او به درستی و نیکی یاد شده بود. زن، با خود می اندیشید: آیا ابومحمّد از فردایش خبر دارد؟ آیا می داند فردا چه سرنوشتی انتظارش را می کشد؟ او در این سال ها چشم انتظار روزی بود تا مردی را که درباره اش به نیکویی، درستی و مهربانی یاد می کنند، زیارت کند. هرگز فکرش را هم در سر نمی پروراند که آقا و سرورش ابو محمّد، روزی مهمانش شود؛ مهمانی که نه اجازه دیدارش را داشته باشد و نه اجازه پذیرایی و دلجویی! سرش سنگین شده بود. از خودش هم بدش می آمد. شبِ طولانی و دردناکی برایش بود. صدای ناله جیرجیرکی، سکوت شب را درهم شکست. ذهنش درگیر فکرهای عجیب و غریبی شده بود؛ درخانه اش چه اتّفاقی داشت می افتاد؟ چرا آن همه اشک، تسلاّیش نمی داد؟ بغضش لحظه به لحظه سنگین تر می شد. ـ پروردگارا! این، چه امتحانی است؟ چگونه مولایم را از این راز مطّلع سازم؛ چگونه او را از این خانه نفرین شده فراری دهم؟ کمکم کن، به فریادم برس! کاش فردا، از راه نمی رسید؛ کاش آفتاب، هرگز طلوع نمی کرد! * * * چیزی توی ذهنش جرقّه زد. «اگر حسن بن علی نفرینش می کرد، چه بلایی سرش می آمد؟!» صدای روح بخش دعا و نیایش، هنوز می آمد. برگشت به طرف اتاق. تند به سربالین مردش رفت: ـ نحریر، نحریر! مرد، غرولندی کرد: ـ هان، باز چی شده؟ ـ بلند شو؛ بلند شو! ـ چرا نمی گذاری بخوابم؟! زن، به گریه افتاد. ـ نحریر! از خدا بترس، می دانی چه کسی در خانه توست؟ می دانی اگر بلایی سر او بیاید، چه اتّفاقی می افتد؟! مرد، خمیازه بلندی کشید: ـ برو بخواب زن! امشب دیوانه شده ای؟ این حرفها چیست که می گویی! تازه اگه به گفته تو این شخص از بهترین بندگان است، خدا هرگز بهترین بنده اش را تنها نمی گذارد، نیازی به نگرانی تو نیست. تازه برای من هم جالب است، می خواهم ببینم این آقا برای حیوانات درّنده من هم جذّابیتی دارد یا نه؟ فردا وقتی بدن تکّه تکّه اش را زیر دندانهای حیوانات دیدم، به تو خواهم گفت که بنده عزیز کیست... بگذار فردا معلوم می شود. زن بدون آنکه چیزی بگوید، به گوشه اتاق پناه برد. زانوها را در آغوش کشید و سرش را روی پاها گذاشت. شب کم کم به انتها می رسید. خواب از چشمانش فراری شده بود. هوا داشت رو به روشنی می رفت... * * * صدای دلنشین مناجات امام علیه السلام همچنان به گوش می رسید. آفتاب از پس کوه ها آرام آرام خودش را به بالای پشت بام می رساند. زن، لباس شوهرش را گرفت: ـ تو را به حقّ کسی که می پرستیش! از خدا بترس، روز قیامت چگونه پیش رسول خدا سربلند خواهی کرد؟ اگه ابومحمّد نفرینت کند...، او مثل دیگران نیست؛ او مرد خداست! مرد، تکانی به همسرش داد و زن، نقش زمین شد. ـ حرفهای ابلهانه نگو، باید این اتّفاق بیفتد. او باید کشته شود، آن هم به دست حیوانات درّنده ای که خودم بزرگشان کرده ام. زن، سر بلند کرد و از پشت چشمان خیسش امام حسن علیه السلام را دید که به آرامی از زیر درختان نخل می گذشت. چقدر لاغراندام و ضعیف دیده می شد. چادرش را برداشت و به دنبال آنها روانه شد. جرأت نزدیک شدن به آنها را نداشت. از مولایش خجالت می کشید. دلش می خواست زمین، دهان باز می کرد و شوهرش را می بلعید. * * * جلوی درب باغ وحش که رسیدند، ایستادند. مرد، از زیر شالش کلید باغ وحش را بیرون کشید و به طرف قفس حیوانات درّنده حرکت کرد. امام علیه السلام به آرامی درون باغ وحش رفت بدون آنکه وحشتی در وی دیده شود. زن، دستانش را روی سر گذاشت، چشمانش را بست. نباید می دید. از شدّت اضطراب بر زمین افتاد... گوش کرد، صدایی نمی آمد. سر بلند کرد. چیزی را که می دید، باور نمی کرد. حیوانات وحشی و درّنده، گرداگرد ابومحمّد ایستاده بودند و امام علیه السلام در وسط آنها مشغول به نماز بود. فریاد بلندی کشید: ـ دیدی گفتم او مثل همه نیست! سپس در حالی که اشک شادی از دیدگانش جاری بود، خطاب به امام حسن عسکری علیه السلام عرضه داشت: ـ آقا! ما رو ببخش.*
پی نوشت:*. اصول کافی، کلینی، ترجمه سیّد هاشم رسولی |
ولادت پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله وسلم) و سبط مکرمشان حضرت امام صادق(علیه السلام) بر ساحت مقدس آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و شیعیان و دوستداران حضرت مبارک باد.
حب على (عليه السلام)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در شب معراج هنگامى كه مرا به آسمان مى بردند، به هر جا مى رسيدم ، دسته هايى از فرشتگان با اظهار شادى و شادمانى به ديدارم مى آمدند، تا اينكه به جايى رسيدم كه جبرئيل به همراه جمعى از فرشتگان به استقبالم آمدند. آن روز جبرئيل سخنى شنيدنى گفت : اگر امت تو بر دوستى و مهر على عليه السلام اجتماع مى كردند، خداوند متعال آتش جهنم را نمى آفريد.(۱)
زشتى مزاحمت
مرحوم شيخ حرّ عاملى در كتاب شريف خود آورده است :
عبدالرّحمن بن حجّاج - كه يكى از راويان حديث از امام صادق عليه السلام است - حكايت نمود، كه آن حضرت فرمود:
در ايّام حجّ، اطراف كعبه الهى طواف مى كردم و سفيان ثورى نيز در نزديكى من طواف انجام مى داد، از من پرسيد: آيا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هنگامى كه در طواف كعبه ، مقابل حجرالا سود مى رسيد، آن را إ ستلام مى نمود؟
من در پاسخ به او، اظهار داشتم : بلى ، رسول خدا صلى الله عليه و آله حَجَرالا سود را در طواف واجب ؛ و نيز در طواف مستحبّ إ ستلام و مسح مى نمود.
پس از آن ، سفيان ثورى مقدارى از من كناره گرفت ، و من چون در طواف نزديك حجرالا سود رسيدم ، آهسته به راه خود ادامه دادم و آن را إ ستلام نكردم .
سفيان دو مرتبه به من نزديك شد و گفت : مگر نگفتى رسول اللّه در طواف خود حجرالا سود را مى بوسيد و إ ستلام مى كرد؟
جواب دادم : بلى .
پرسيد: پس چرا از كنار آن عبور كردى و آن را إ ستلام ننمودى ؟!
در جواب گفتم : مردم حقّ حضرت رسول صلى الله عليه و آله را رعايت مى كردند؛ و چون پيامبر خدا به حجرالا سود مى رسيد مردم برايش راه مى گشودند و آن حضرت به راحتى آن را إ ستلام مى نمود.
ولى چون مردم حقّ مرا نمى شناسند و رعايت نمى كنند، دوست ندارم براى آن كه إ ستلام حَجَر كنم و آن را ببوسم ، بر جمعيّت فشار آورم و افراد را اذيّت كنم .(۲)
(۱)بحارالانوار، ج 40، ص 35.
(۲)وسائل الشّيعة : ج 13، ص 325، ح 3 و 8 اين داستان درس بزرگى به انسان مى آموزد كه بايد روى آن فكر شود و مورد عمل قرار گيرد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
آغاز امامت امام زمان، بقیه الله الاعظم حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر همه ی شیعیان و دوستداران حضرت مبارک باد.
ما منتظران لحظه دیداریم / از عطر گل محمدی سرشاریم
این حرمت و عزّت و سر افرازی را / از حُرمت انتظار مهدی(عج) داریم
ما زمزمه حضور را می فهمیم / معنای زلال نور را می فهمیم
از بس که به داغ انتظارت ماندیم / ای باوردل! ظهور را میفهمیم
شهادت مظلومانه ی حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) را بر ساحت مقدس حضرت قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و دوستداران و پیروان حضرتش تسلیتمی گوییم.
ابو الاديان از خدمتكاران ، و نامه رسان امام حسن عسكرى (علیه السلام ) بود، هنگامى كه امام حسن (علیه السلام ) بيمار و بسترى شد، به همان بيمارى كه رحلت كرد، ابو الاديان را طلبيد، و چند نامه به او داد و فرود: ((اين ها را به مدائن ببر، و به صاحبانش برسان و پس پانزده روز مسافرت وقتى كه به شهر سامره بازگشتى ، از خانه من صداى گريه و عزادارى مى شنوى و جنازه مرا روى تخته غسل مى نگرى .
ابو الاديان مى گويد گفتم : ((اى آقاى من ! اگر چنين پيش آيد به چه كسى مراجعه كنم ؟))فرمود: به كسى رجوع كن كه . (داراى سه علامت باشد):
1 - پاسخهاى نامه هاى مرا از تو مطاله كند كه او قائم بعد از من است .
گفتم : نشانه بيشتر بفرمائيد، فرمود:
2 - كسى كه بر جنازه من نماز مى خواند.
گفتم : باز نشانه بيشتر بفرمائيد، فرمود:
3 - آن كسى كه از محتو او اشياء داخل هميان خبر دهد، او قائم بعد از من است .
سپس شكوه امام ، مانع شد كه سوال بيشتر كنم ، به سوى مدائن رفتم و نامه ها را به صاحبانشان دادم ، و پاسخهاى آنها را گرفتم و پس از پانزده روز به سامره بازگشتم ، ناگاه همانگونه كه فرموده بود صداى گريه و عزا از خانه امام حسن عسكرى (علیه السلام ) شنيدم ، به خانه آن حضرت آمدم ناگاه ديدم جعفر كذاب (برادر آن حضرت ) در كنار در خانه ايستاده ، و شيعيان اطراف او را گرفته اند و به او تسليت گفته و به او به عنوان جانشین امام حسن عسكرى (علیه السلام ) مباركباد مى گويند.
با خود گفتم : اگر امام ، اين شخص باشد، مقام امامت تباه خواهد شد زيرا من جعفر را مى شناختم كه شراب مى خورد و قمار بازى مى كرد و با ساز و آواز سر و كار داشت ، نزد او رفتم و تسليت و تهنيت گفتم ، از من هيچ سوالى نكرد.
سپس ((عقيد))(غلام آن حضرت ) آمد و به جعفر گفت : اى آقاى من جنازه برادرت كفن شد، براى نماز بيا، جعفر و شيعيان اطراف او وارد خانه شدند، من نيز همراه آنها بودم ، و در برابر جنازه كفن شده امام حسن عسكرى (ع ) قرار گرفتيم ، جعفر پيش آمد تا نماز بخواند، همين كه آماده تكبير شد، كودكى كه صورتى گندمگون ، و موى سرش بهم پيچيده و بين دندانهايش گشاده بود به پيش آمد و رداى جعفر را گرفت و كشيد و گفت : ((تاخر يا عم فانا احق بالصلوه على ابى )): ((اى عمو! به برگرد، من سزاوارتر به نماز خواندن بر جنازه پدرم هستم )).
جعفر به عقب بازگشت در حالى كه چهره اش تغيير كرده و غبار گونه شده بود.
كودك جلو آمد و نماز خواند، و سپس آن حضرت را در كنار قبر پدرش امام هادى (علیه السلام ) در شهر سامره به خاك سپردند.
سپس آن كودك به من گفت : پاسخهاى نامه اى را كه در نزد تو است بياور، آنها را به آن كودك دادم و با خود گفتم : اين دونشانه (1 - نماز 2 - مطاله نامه ها) اما نشانه سوم (خبر از محتواى هميان ) باقى مانده است .
سپس نزد جعفر كذاب رفتم ديدم مضطرب است ، شخصى بنام (حاجز و شاء) به جعفر گفت : ((آن كودك چه كسى بود؟))(حاجز مى خواست با اين سؤ ال ، جعفر را در حجتش درمانده سازد).
جعفر گفت :((سوگند به خدا هرگز آن كودك را نديده ام و نشناخته ام )).
ابوالاديان در ادامه سخن گفت : ما نشسته بوديم ناگاه چند نفر آمدند و جوياى امام حسن عسكرى (علیه السلام ) بودند، دريافتند كه آن حضرت از دنيا رفته است ، پرسيدند: ((امام بعد از او كيست ؟)).
مردم ، با اشاره ، جعفر را به آنها نشان دادند.
آنها بر جعفر سلام كردند و به او تسليت و تهنيت گفتند و عرض كردند: ((همراه ما نامه ها و اموال است ، به ما بگو نامه ها را چه كسى فرستاده و اموال ، چه مقدار است ؟!)).
جعفر برخواست ، در حالى كه لباسش را تكان مى داد، گف ت : ((از ما علم غيب مى خواهيد؟)).
در اين هنگام خادم (از جانب امام عصر عليه السلام ) بيرون آمد و گفت : نزد شما نامه هائى است از فلان كس و فلان كس (نام آنها را به زبان آورد) و در نزد شما هميانى است . كه هزار دينار دارد، كه ده دينار آن ، طلاى روكش دارد.
قمى ها آن نامه ها و هميان را به آن خادم دادند و گفتند: امام ، همان كسى است كه تو را نزد ما فرستاه است (به اين ترتيب سومين نشانه نيز آشكار شد).
پس از اين جريان ، جعفر كذاب نزد معتمد عباسى (پانزدهمين خليفه عباسى )رفت و گفت : در خانه برادرم حسن عسكرى (علیه السلام ) كودكى هست كه شيعيان به امامت او معتقدند.
معتمد، دژخيمان خود را براى دستگيرى آن كودك فرستاد، آنها آمدند و پس از جستجو، كنيز امام حسن (علیه السلام ) بنام ((صقيل ))را دستگير كرده و كودك را از او مطالبه كردند، او انكار و اظهار بى اطلاعى كرد و براى منصرف كردن آنها از جستجوى آن كودك ، گفت : من حملى از آن حضرت دارم (يعنى حامله هستم از حسن عليه السلام ).
ماموران آن كنيز را به ابن الشوارب قاضى سپردند (تا وقتى كه بچه متولد شد آن را بكشند) در اين ميان عبدالله بن يحيى بن خاقان وزير از دنيا رفت ، و صاحب الزنج (امير زنگيان ) در بصره خروج كرد، و دستگاه خلافت سر گرم اين امور شد و از جستجوى كودك منصرف گرديدند، و كنيز (صقيل ) از خانه قاضى به خانه خود آمد.
منبع:160-اصول كافى ، ج 1، ص 67 - وسائل الشيعه ، ج 18، ص 98.
رحلت پیامبر اعظم ،حضرت ختمی مرتبت، محمد مصطفی(صلی الله علیه آله و سلم) و شهادت سبطین مکرمشان حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام) و حضرت امام رضا (علیه السلام)بر ساحت مقدس امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و پیروان و دوستداران حضرتش تسلیت باد.
غيبت
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله در شاءن و فضيلت نماز سخن مى گفتند، و به مسلمين سفارش مى كردند كه به مسجد بروند و در انتظار وقت نماز به سر برند، و آماده باشند تا وقت نماز فرا رسد، و نماز را بپا دارند. ولى از آنجا كه نماز كانون پرورش ارزشهاى اخلاقى است ، و ممكن است افرادى به مسجد براى انتظار نماز بروند و بنشينند، و در اين فرصت مثلا غيبت كنند، كه بر خلاف هدف نماز است ، به مسلمانان هشدار دادند و فرمودند: الجلوس فى المسجد لانتظار الصلوة عبادة مالم تحدث ، يعنى : نشستن در مسجد براى انتظار نماز، عبادت است ، در صورتى كه حدثى رخ ندهد. شخصى پرسيد: منظور از حدث چيست ؟ فرمودند: الاغتياب : غيبت كردن .(۱)
مقام دانشجو
صفوان بن عسال گويد: به محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله رسيدم . حضرت در مسجد نشسته و بر برد سرخ رنگ خود تكيه زده بود. عرض كردم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله من به طلب علم آمده ام فرمود: اى دانشجو، خوش آمدى . همانا فرشتگان با پر و بال خود دانشجو را فرا گيرند و آن چنان انباشته باشند و هجوم آورند كه برخى بر برخى ديگر سوار شدند، تا به آسمان دنيا رسند، از جهت محبت و دوستى كه به دانشجو و دانش دارند.(۲)
به نقل از زيد بن ارقم آورده اند:
روزى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله در مجلسى هفت عدد سنگ ريزه در دست خود گرفت ؛ و در دست حضرت تسبيح گفتند.
آن گاه امام حسن مجتبى عليه السلام ، نيز آن سنگ ريزه ها را در دست گرفت و نيز تسبيح خدا گفتند.
پس بعضى افراد حاضر در مجلس ، همان ريگ ها را در دست گرفتند؛ ولى هيچ كلمه اى و حرفى از آن ها شنيده نشد، هنگامى كه علّت آن را سؤ ال كردند؟
حضرت فرمود: اين سنگ ريزه ها تسبيح خدا نمى گويند، مگر آن كه در دست پيامبر و يا وصىّ او باشد؛ و اراده تسبيح نمايد.(۳)
سخنانی گهربار از زبان حضرت امام حسن (علیه السلام)
فرموند: كسى كه قرآن را - با دقّت - قرائت نمايد، در پايان آن - اگر مصلحت باشد - دعايش سريع مستجاب خواهد شد - و اگر مصلحت نباشد - در آينده مستجاب مى گردد.(۴)
فرموند: سرزنش و ننگ شمردن مردم انسان را، آسان تر است از معصيت و گناهى كه موجب آتش جهنّم شود. (۵)
فرموند: همانا كسى تو را - در برابر عيب ها و كم بودها - هشدار دهد تا آگاه و بيدار شوى ، بهتر است از آن كسى كه فقط تو را تعريف و تمجيد كند تا بر عيب هايت افزوده گردد.(۶)
ابـراهـيم بن موسى گويد: راجع بطلبى كه از امام رضا عليه السلام داشتم ، اصرار و پـافـشـارى مـى كـردم و او مـرا وعـده مـى داد، يـك روز كـه بـاسـتـقـبـال والى مـدينه مى رفت ، من همراهش بودم ، نزديك قصر فلان رسيد و در سايه درخـتـان فـرود آمـد: منهم فرود آمدم و شخص سومى با ما نبود. عرض كردم : قربانت ، عيد نزديك است و بخدا كه من در هم و غير درهمى ندارم ، حضرت با تازيانه اش بسختى زمين را خـراش داد، سـپـس دسـت بـرد و شمش طلائى از آنجا برداشت و فرمود اين را بهره خود ساز و آنچه ديدى پنهان دار.(۷)
۱-امالى شيخ صدوق ، مجلس 65، ص 252.
۲-منية المريد، ص 107
۳-اثبات الهداة : ج 2، ص 560، ح 20.
۴-دعوات الرّاوندى : ص 24، ح 13، بحارالا نوار: ج 89، ص 204، ح 21.
۵-كلمة الا مام حسن عليه السلام : ص 138، تحف العقول : ص 234، س 6، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.
۶- إ حقاق الحقّ: ج 11، ص 242، س 2.
۷-اصول كافى جلد 2 صفحه 406 روايت 6
شهادت چهارمین اختر تابناک آسمان ولایت،حضرت امام سجاد(علیه السلام) بر محضر حضرت قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و شیعیان و پیروان حضرتش تسلیت باد.
كـل نـفـس ذائقـه المـوت و نـبـلوكـم بـالشـر و الخـيـر فـتـنـة و اليـنا ترجعون (۱) .
هـر انـسـانـى طـعـم مـرگ را مـى چـشـد و شـمـا را بـا بـديها و خوبيها آزمايش مى كنيم ، و سرانجام بسوى ما بازگردانده مى شويد.
و سـلمـنـا مـن غـروره و امـنـا مـن شـروره و انـصـب المـوت بـيـن ايـديـنـا نـصـبـا و لا تجعل ذكرنا له غبا(۲) .
و مـا را از فريب آرزوها در سلامت بدار و از بدى هايش ايمن فرما و مرگ را در جلو ما مجسم كن و يادش را گهگاه در خاطر ما نيار بلكه هميشه به ياد آن باشيم .
امتنا مهتدين غير ضالين ، طائعين غير مستكر هين ، تائبين غير عاصين و لا مصرين يا ضامن جزاء المحسنين ، و مستصلح عمل المفسدين (۳) .
مـا را در جـمـع هـدايت شدگانى بميران كه گمراه نگردند و فرمانبردارانى كه اكراه به خود راه ندهند و تائبينى كه گناه نكنند و بر گناه اصرار نورزند، اى كه مزد نيكوكاران را ضامنى و از تبهكاران اصلاح عملشان را خواستارى .
وصيت پدر به فرزند
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كه لحظات پايان عمر پدرم فرا رسيد مرا به سـيـنـه اش چـسـبـانـد و فـرمود: پسرم ! به تو وصيت مى كنم آنچه را كه پدرم به هنگام شهادت وصيت كرد و پدرش (اميرالمومنين ) به او وصيت كرده بود و آن اينكه :
اصـبـر عـلى الحق و ان كان مرا(۴) . در راه صبر و استقامت داشته باش اگر چه تلخ باشد.
مردى از اهل كاشان به نجف آمد و در آن جا سخت مريض شد. به طورى كه پاهايش خشك شد و مرگ را در مقابل خود مشاهده مى كرد. رفقايش او را نزد يكى از صلحاء در مدرسه ، محيط بـه آسـتـانـه مـقدسه گذاشتند و مكه رفتند. روزى مرد كاشانى به صاحب حجره گفت : من اينجا دلتنگ شده ام مرا ببر در جاى ديگر بيانداز.
صـاحـب حـجـره وى را برد در مقام حضرت قائم در خارج نجف نهاد. وقتى آنجا تنها و غمناك ماند، ناگاه ديد جوانى خوشرويى وارد شد و سلام كرد و رفت در محراب به نماز ايستاد پـس چـون از نـمـاز فـارغ شد از حال او پرسيد. مرد كاشانى گفت : دچار بلايى شدم كه دلم تـنـگ شـده و نـه خـدا شـفـا مى دهد كه آزاد گردم و نه جانم را مى گيرد كه راحت شوم .
جـوان فـرمـود: غـم مـخـور خـداونـد هـر دو مطلب ترا مى دهد. و رفت . چون خارج شد مرد كاشانى از جا برخاست ديد اثرى از مريضى در او نيست . دانست كه آن جوان حضرت قائم (عـليـه السـلام ) بوده . براى يافتن حضرت بيرون رفت و در صحرا نگاه كرد. كسى را نديد.
او بـه سـلامـت بـود تا حاجيان بر گشتند و رفقايش آمدند. اندكى هم با آنها بود. مريض شـد و از دنـيـا رفـت و فـرمـايـش آن جـنـاب بـوقوع پيوست كه فرمود: هر دو امر واقع مى شود(۵) .
(۱)سوره انبياء، آيه ۳۵
(۲)- صحيفه سجاديه دعاى شماره ۴۰
(۳)- همان
(۴)- وسايل الشيعه ، ج ۱۱
(۵)- اثباة الهداة - ج ۷
سجاده عشق(داستانهاى برگزيده از صحيفه سجاديه )/يحيى نورى
فرارسیدن ایام عزای حسینی بر محضر حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و شیعیان و دلباختگان حضرتش تسلیت باد.
با تكيه بر گزارش هاى تاريخى ، مى توان گفت كه ادله و قراين فراوانى فراروى امام حسين (عليه السلام) و يارانش بود كه به آنان گوشزد مى كرد؛ نزديك شدن به سرزمين كربلا، حوادث فرجامين زندگيشان را رقم خواهد زد. شگفتا كه آنان هر چه به پايان زندگى خود نزديكتر مى شدند، استواريشان افزونتر مى گشت و غلاقه آنان به امور معنوى از جمله تلاوت قرآن ، فزونى مى يافت . نمومه هايى از اين گزارشها در پى مى آيد.
الف - عشق به تلاوت قرآن
عصر روز نهم محرم ، پس از شروع جنب و جوش در لشكر عمر سعد كه نشان از تصميم جديد آنان داشت ، امام حسين (عليه السلام)، برادر رشيدش را براى به دست آوردن آگاهى دقيق به سوى سپاه دشمن گسيل داشت . حضرت عباس به همراه بيست نفر سپاه اموى آمد و از برنامه تازه آنان پرسيد. گفتند: دستور امير رسيده است تا كار را تمام كنيم . عباس از آن خواست تا در اين كار شتاب نورزند تا نزد امام (عليه السلام) رود و اين پيام را به ايشان برساند. امام حسين (عليه السلام) پس از آگاهى از نقشه دشمن فرمود: عباس من اينك سوى دشمن برو و اگر توانستى هجومشان را تا بامداد فردا به تاءخير انداز و شرارتشان را امشب از ما بازدار، بدان اميد كه جبين بر آستان ربوبى نهيم و از او آمرزش طلبيم . خدا خود مى داند كه من ، چقدر نماز و خواندن كتابش را دوست دارم و شيفته دعا و نيايش بسيار و آمرزش خواهى از اويم ؛ فهو يعلم اءنى قد احب الطلاه له و تلاوه كتابه و الدعاء و الاستغفار.(۱)
همچنين در برخى منابع به نقل از حضرت زينب (عليها السلام ) گزارش شده است : شب دهم محرم از خيمه خود خارج شدم تا از بردار بزرگوارم و يارانش خبر گيرم . در خيمه اى كه براى امام افراشته بودند، به محضرش رسيدم . ايشان تنها نشسته بودند و با خدا نجوا مى كردند و قرآن مى خواندند.(۲)
بلندى روح و عزت نفس امام حسين (عليه السلام) و پستى و نامردى لشكريان دشمن ، امرى روشن و بى نياز از استدلال است . اما به راستى چرا امام حسين (عليه السلام) در عصر روز نهم محرم ، با آن كج انديشان دنيازده و دون مايگان سست اراده ، چنين در خواستى را در ميان گذاشت و از آنان خواست تا نبرد را، يك شب ، به تاءخير اندازند و ايشان فرصت مناجات و تلاوت قرآن داشته باشند.
آيا اين همه ، نشانگر جايگاه والاى قرآن نزد امام حسين (عليه السلام) و بيانگر دلبستگى و انس به قرآن نيست ؟ انسى كه در كلام محمد بن حنيفه چنين بازگو شده است : حسين بن على (عليه السلام) در خردسالى پيش از آن كه زبان آموزد و سخن بگويد، آيات وحى را تلاوت مى نمود؛ و قراء الوحى قبل اءن ينطق .(۳)
ب - نعمت بزرگ آگاهى از قرآن
در نظر انسان ژرف نگر و حق مدار، آگاهى از معارف قرآن و آشنايى با آن ، نعمت بزرگى است كه بايد همواره خدا را بر آن ستود. چنين كسانى به درستى دريافته اند كه اگر آگاهى از معارف قرآن با فهم معارف و عمل به آموزه هاى آن همراه گردد، به كاميابى در دنيا و سعادت در عقبى ، فرجام مى پذيرد. نمونه اى برجسته از اين ديدگاه در سخنان امام حسين (عليه السلام) منعكس شده است .
امام سجاد (عليه السلام) سخنان شب عاشوراى سالار شهيدان (عليه السلام) را چنين گزارش نموده اند: پدر بزرگوارم رو به اصحاب ، چنين فرمود: خداى بى همتا و بلند مرتبه را با بهترين و نيكوترين ستايش ها مى ستايم و او را در خوشى و آسايش ، و رنج و سختى سپاس مى گويم . خدايا تو را سپاس كه به ما خاندان پيامبر، نعمت رسالت ارزانى داشتى و با نبوت ، كرامت بخشيدى و به ما قرآن را آموختى ؛ اللهم انى اءحمدك على اءن اءكرمنا بالنبوه و علمتنا القرآن .(۴)
ج - قرآن به دست برابر دشمن
افزون بر دو مورد ياد شده ، برخى از گزارشها بيان مى كند كه امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا قرآن به دست ، در برابر لشكر دشمن حاضر شد.(۵) اين خود نمونه ديگرى از حضور نمادين قرآن در كربلاست .(۶)
راستى ، همراه داشتن قرآن در چنان لحظات دشوار و پر التهاب ، بيانگر چه تفكر و نماد كدام انديشه است ؟ شايد بتوان پاسخ اين پرسش را در كلام استاد جوادى آملى - حفظ الله و اءبقاه - يافت ؛ آن جا كه ايشان حركت امام حسين (عليه السلام) را به دور از خونريزى و فساد - كه دو آموزه تعالى بخش قرآن است - دانسته و چنين نگاشته اند:
((سالار شهيدان هرگز در انديشه كشتار و خويريزى نبود. هدف اصلى آن حضرت آگاهى بخشيدن به مردم بود. به همين دليل بارها با سپاهيان ((عمر سعد)) به اتمام حجت پرداخت ؛ گاه قرآن به دست ، بى سلاح و جامه نبرد، به ميان آنان رفته ...)).(۷)
ياران امام حسين (عليه السلام) و حضور نمادين قرآن
بى ترديد، حماسه حسينى از تابناكترين حماسه هايى است كه در تاريخ ، پديد آمده است . درخشندگى اين حماسه ، در كنار عواملى مانند رهبرى فوق العاده امام حسين (عليه السلام)، نتيجه حضور و ايفاى نقش سربازان لايق آن حضرت مى باشد؛ شايستگانى كه با شاگردى در محضر معارف بلند قرآن و همراهى بى دريغ با كاروان حسينى به آن همه والايى بار يافتند كه امام حسين (عليه السلام) در وصفشان چنين فرمود: همانا من يارانى با وفاتر و برتر از يارانم نمى شناسم ؛ فانى لا اءعلم اءصحابا اءولى و لا خيرا من اءصحابى .(۸) اين تعبير، بالاترين مدال افتخار براى آن پاكبازان عرش اشيان ، و بهترين گواه بر نقش آفرينى بى مانندشان در كربلاست .
در رفتار ئ گفتار آن شاگردان شايسته مكتب حسين (عليه السلام)، نمونه هايى از حضور نمادين قرآن گزارش شده است كه در اين جا بدان پرداخته مى شود. در آغاز به حضور نمادين قرآن در سخنان و استدلالهاى ايشان اشاره اى مى كنيم و در دنبال ، به باز خوانى گزارشهايى مى پردازيم كه بيانگر حضور حافظان و قاريان قرآن در كربلاست .
۱.قال (الحسين (عليه السلام)): ارجع اليهم فان استطعت اءن تؤ خرهم الى الغدوه و تدفهم عنا العشيه ، لعلنا نصلى لربنا الليله و ندعوه و نستغفره ، فهو يعلم اءنى قد اءحب الصلاه له و تلاوه كتابه و الدعاء و الاستغفار. نك : لوط بن يحييى ازدى غامدى ، مقتل الحسين (عليه السلام)، ص 106؛ محمد بن نعمان بغدادى عكبرى (شيخ مفيد)، الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد، ج 2، صص 89 - 90؛ عبدالله بحرانى ، العوالم ، ص 243؛ محسن امين عاملى ، لواعج الاشجان فى قتل الحسين (عليه السلام)، ص۱۱۸.
۲. لما كانت ليله عاشوراء من المحرم خرجت من خيمتى لاتفقد اءخى الحسين (عليه السلام) و اءنصاره ، و قد اءفرد له خيمه ، فوجدته جالسا وحده يناجى ربه و يتلو القرآن . نك : موسوعه كلمات الامام الحسين (عليه السلام)، ص 408.
۳. محمد بن يعقوب كلينى ، الاصول من الكافى ، ج 1، ص 302.
۴.... على بن الحسين (عليه السلام): فدنوت لاسمع ما يقول لهم و اءنا اذ ذاك مريض فسمعت اءبى (عليه السلام) يقول لاصحابه : اءثنى على الله اءحسن الثناء و اءحمده على السراء و الضراء، اللهم انى اءحمدك على اءن اءكرمتنا بالنبوه و علمتنا القرآن . نك : لوط بن يحيى ازدى غامدى ، مقتل الحسين (عليه السلام)، ص 107؛ محمد بن محمد بن نعمان بغدادى عكبرى (شيخ مفيد)، الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد، ج 2، ص 91؛ فضل بن حسن طبرسى ، اعلام الورى ، ج 1، ص 455؛ محمد باقر مجلسى ، بحارالانوار، ج 44، ص 392؛ عبدالله بحرانى ، العوالم ، ص 243؛ محسن امين عاملى ، لواعج الاشجان فى مقتل الحسين (عليه السلام)، ص 118.
۵.ركب الحسين على فرسه و اءخذ مصحفا فوضعه بين بديه ، ثم استقبل القوم رافعا يديه . نك : اسماعيل بن كثير دمشقى (ابن كثير)، البدايه و النهايه ، ج 8، ص 193؛ محمد بن احمد دشمقى باعونى ، جواهر المطالب فى مناقب الامام الجليل على بن ابى طالب (عليه السلام)، تحقيق محمد باقر محمودى ، ج 2، ص 284؛ شهاب الدين حسينى مرعشى ، شرح احقاق الحق ، به اهتمام محمود مرعشى نجفى ، ج 33، ص 603.
۶.البته ممكن است مراد از واژه ((مصحف )) در اين مورد، نامه كوفيان باشد كه حضرت (عليه السلام) براى اتمام حجت ، به همراه خود برداشتند.
۷.عبدالله جوادى آملى ، حماسه و عرفان ، ص 190.
۸. محمد بن جرير طبرى ، تاريخ الامم و الملوك ، ج 4، ص 317؛ محمد بن محمد بن نعمان بغدادى عكبرى (شيخ مفيد)، الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد، ج 2، ص 91؛ فضل بن حسن طبرسى ، اعلام الورى ، ج 1، ص 455.
تجلى قرآن در حماسه عاشورا/محسن نورايى
هنگام انفجار و فرو پاشی ستارگان، گازها و موج های حاصل، ترکیبی بسیار زیبا بمانند گل رز ایجاد می کنند.
عکس ناسا (NASA) که توسط تلسکوپ هابل (Hubble Telescope) گرفته شده است :
این پدیده در قرآن مجید در سوره الرحمن آیه 37 بیان گردیده است:
فإذا انشقت السماء فکانت وردة کالدهان
هنگامی که آسمان از هم پاشیده شود و مانند رنگ سرخی رز
(گلگون) درآید
چگونه 1400 سال پیش که هیچ تلسکوپی وجود نداشته
اینچنین قرآن این صحنه را توصیف میکند !؟
لحظه ای بیاندیشیم......
ولادت حضرت هادي(عليه السلام)وعيد غدير، عيدولايت اميرالمؤمنين حضرت علي(عليه السلام) بر ساحت مقدس حضرت ولي عصر(عجل الله تعالي فرجه الشريف) و شيعيان و پيروان حضرتش تبريك و تهنيت باد.
هان! اي مردمان! علي را برتر بدانيد، که او برترين انسان از زن و مرد بعد از من است...
هرکه با او بستيزد و بر ولايتش گردن ننهد نفرين و خشم من بر او باد.
(خطبه ي غديريه)
جزاى خيانت احسان !
طبق آنچه محدّثين و مورّخين نقل كرده اند:
شخصى به نام بُريحه عبّاسى از طرف متوكّل ، مسئوليّت امامت نمازجمعه شهر مدينه و مكّه را بر عهده داشت و جيره خوار او بود؛ جهت تقرّب به دستگاه ، نامه اى بر عليه امام علىّ هادى عليه السلام به متوكّل نوشت كه مضمون آن چنين بود:
چنانچه مردم و نيز اختيارات مكّه و مدينه را بخواهى ، بايد حضرت علىّ هادى عليه السلام را از مدينه خارج گردانى ، چون كه او مردم را براى بيعت با خود دعوت كرده است ؛ و عدّه اى نيز اطراف او جمع شده اند.
و بُريحه چندين نامه با مضامين مختلف براى دربار فرستاد.
ل با توجّه به اين سخن چينى ها و گزارشات دروغين ؛ و اين كه شخص متوكّل نيز، دشمن سرسخت امام علىّ عليه السلام و فرزندانش بود، لذا يحيى فرزند هرثمه را خواست و به او گفت : هر چه سريع تر به مدينه مى روى و علىّ بن محمّد عليهما السلام را از مسير بغداد به سامراء مى آورى .
مى گويد: در سال 243 به مدينه رسيدم و چون آن حضرت آماده حركت و خروج از مدينه شد، عدّه اى از مردم و بزرگان مدينه به عنوان مشايعت ، امام را همراهى كردند كه از آن جمله همين بُريحه عبّاسى بود، مقدارى راه كه رفتيم بُريحه جلو آمد و به امام عليه السلام عرضه داشت :
فهميده ام كه مى دانى من با بدگوئى و گزارشات كذب نزد متوكّل ، سبب خروج تو از مدينه شده ام ، چنانچه نزد متوكّل مرا تكذيب نمائى و از من شكايتى كنى ، تمام باغات و زندگى تو را آتش مى زنم و بچّه ها و غلامانت را نابود مى كنم .
آن حضرت ، در جواب با آرامش و متانت فرمود: من همانند تو آبرو ريز و هتّاك نيستم ، شكايت تو را به كسى مى كنم كه من و تو و خليفه را آفريده است .
در اين هنگام بُريحه با خجالت و شرمندگى ، روى دست و پاى حضرت افتاد و ملتمسانه عذرخواهى و تقاضاى بخشش كرد؟
امام هادى عليه السلام اظهار نمود: من تو را بخشيدم ، و سپس به راه خود ادامه داد.
اءعيان الشّيعة : ج 2، ص 37 38.
خدايا! اين جماعت مرا بيچاره كردند!!
على (عليه السلام ) براى اتمام حجت خويش بر مردم و هم براى دفاع از حقوق الهى خويش سه شب متوالى بعد از ارتحال پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ، در حالى كه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام را سوار مركب مى كرد و به همراه حسن و حسين (عليه السلام ) شبانه در خانه مهاجران و انصار مى رفت و آنان را به بيعت با خود فرا مى خواند. حضرت زهرا عليهاالسلام براى همسر خود از آنان استمداد مى كرد و آنان جز اظهار تاءسف كارى نمى كردند و مى گفتند: اگر على (عليه السلام ) پيش از ابوبكر به ما روى مى آورد ما هرگز از او روى نمى گردانيديم . امام در پاسخ آنها مى فرمود: آيا شايسته بود كه من بدن مطهر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بدو غسل و كفن و دفن در خانه رها سازم و براى بدست آوردن خلافت به ستيز برخيزم . در اين 3 شب فقط جمعا 44 نفر به حضرت پاسخ مثبت دادند. در پايان حضرت به آنها فرمود: كه صبح با سرهاى تراشيده و اسلحه به دست براى عقد پيمان با مرگ آماده شويد اما صبح فقط 4 نفر يعنى : سلمان ، ابوذر، مقداد و زبير اجابت فرمان على (عليه السلام ) را كردند.
در آن هنگامه حضرت دست هاى خود را بالا برد و چنين گفت : خدايا! اين جماعت مرا بيچاره كردند، آنگونه كه بنى اسرائيل ، هارون را، خداوندا تو پنهان و آشكار ما را مى دانى ، سوگند به كعبه ، سوگند به مسافران كعبه و... اگر نبود پيمانى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به من رسانيده بود همه مخالفان را به رود مرگ مى انداختم و صاعقه هاى هلاكت را فرو مى باريدم ، تا بعد از اندك زمانى حقيقت را بفهمند...
و هنوز 10 روز از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نگذشته بود كه فدك با على (عليه السلام ) اهدايى پيامبر به حضرت زهرا عليهاالسلام به دستور خليفه ابوبكر!! اشغال شد و آنچه را كه نبايد مى شد...
هزار و يك داستان از زندگانى امام على عليه السلام / محمد رضا رمزى اوحدى/فصل۳/داستان ۳۷۱