ندارد کودکی طاقت که نیلی

زسیلی صورت مادر ببیند

گل سرخ است مادر، کی تواند

رخ خود راچونیلوفر ببیند

هزاران بار اجل بر مرد خوشتر

که سیلی خوردن همسر ببیند

چه حال می کند پیدا خدایا!

اگر این صحنه را حیدر ببیند؟

مگو رو کرده پنهان تا تا مبادا

رخش را، ساقی کوثر ببیند

تواند آن که مولا بی نگاهی

رخ محبوبه ی داور ببیند

خسوف مه، کسوف آفتاب است

نخواهد خصم بد اختر ببیند

میان شعله، دراز درد نالید

که یارب قاتلش کیفر ببیند

ولی از روی مولا شرم دارد

که مسمارش به خون اندر، ببیند

چه سان مولا از این پس خانه ی خویش

تهی از دخت پیغمبر(ص) ببیند؟

نهان کن چادر و شجاده ات را

مبادا زینب مضطر ببیند

برو دیوار و در را شستشو کن

مگر این صحنه را کم تر ببیند

شب،سکوت ست و بازتاب غمت،آسمان،آسمان، بیابان ست

مرگ در کوچه می وزد امشب، باز تنهاییت پریشان است

کاسه های گرسنگی می آیند،کودکانی یتیم و بغض آلود

دست هایت پر است از ایمان،سفره اما گرسنه ی نان ست

شانه هایت پرنده ی زخمند،در فضای کدورتی سربی

در نگاهت ستاره ای پنهان، پشت اعماق درد سوزان ست

هفت پشت فرشتگان لرزید،از صدای شکستن بالت

بازوان نحیفت ای بانو!تکیه گاه عصای ایمان ست

پشتِ احساسِ گرم نخلستان، بوی مردی غریب می آید

عطر زخم شقیقه اش گوئی، بوی تاریخ رنج انسان ست

کوفه در کوفه بی وفایی را،با غروری شکسته تاب آورد

با سکوتی که در مناجاتش، حزن داوودی نیستان ست